محيا سادات محمديمحيا سادات محمدي، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

محيـــــــا ماه من

تمام هستی من تویی

نمیتوانم لحظه ای دور شوم از تو،همیشه میمانم مال تو.   باتوبود که معنای زندگی را فهمیدم .با تو بود که معنای بودن را درک کردم.با وجود تو حس   شیرین مادری را حس کردم.بدون تو هیچ هستم   امیدوارم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم .دعا میکنم که گلهای وجودت هیچ    پژ مرده نشوند،خورشید آسمان زندگی ات همیشه بتابد،آسمان دلت ابری نشود.     دخملی ما چند وقتیه موقع عکس گرفتن ژست های مختلف میگیره بدون راهنمایی   وعاشق عکس گرفتن شده   ژست های محیا جونی رو برید تو ادامه مطلب ببینید &nbs...
4 آذر 1392

بدون عنوان

شهریور ماه بود که تصمیم گرفتم برای زمستون دخملی ژاکت ببافم     پروژ ه ی ژاکت از شهریور ماه شروع شد و تا دوهفته ی پیش ادامه داشت.البته ناگفته   نماند که یقه و حلقه آستین و تزیینات رویش کار مامان منه حالا هرجاش که صاف   رفته بالا کار بنده است یه جورایی محصول مشترکه .   اینم از عکساش:   اینم از تزیینات پشت ژاکت که این هم کار مامانمه   روسری بافت رو هم مامانم بافته   چند وقتیه که دخملی ما به ست بودن لباسش حساس شده.میگه مامان لباسام امروز   ست نیست.یا میگه گل سرم به لباسم نمیا ...
26 آبان 1392

علی اصغر

حضرت علی اصغر (ع) در کویر غربت آئینه ها در غروب غرق آه سینه ها در هجوم تیر بغض صد سپاه با دلی خون ، بی کس و پشت وپناه خالی از اسباب رزم لشکری در لباس ساده ی پیغمبری خسته و لب تشنه با جوش و خروش رو به میدان کرد پیر گلفروش روی دستش غنچه ای بی تاب داشت از عدویش انتظار آب داشت غنچه لب بسته اش ، بی رنگ بود با خزان بی حیا در جنگ بود غنچه اش رو بر خموشی می گذاشت تاب این که سر نگهدارد نداشت رو به روی خیل گلچین ایستاد دشمنش را اینچنین آواز داد کربلای من غدیر دیگر است روی دست من علی اصغر است آمدم تا اینکه سیرابش کنم جرعه ای آبش دهم خوابش کنم کودکم از حال رفته بنگرید ا...
23 آبان 1392

دخملی بلا

چندوقتیه که تابه دخملی  میگیم بالای چشمت ابروست قهر میکنه و میره توی اتاقش     ودر ومحکم بهم میزنه ومیگه هیچ کسی توی اتاق من نیاد . اوایل میرفتم توی اتا ق و   نوا زشش میکردم و از دلش در میاوردم ولی بعد دیدم که قهر کردن شده واسش   یه عا دت حالا دیگه وقتی قهر میکنه نمیرم سراغش بعد از دو دقیقه خودش از اتاق   میا د بیرون .یه روز که قهر کرده بود منم ازش عکس گرفتم .   میگفت ازم عکس نگیر من قهرم .         هروقت به دخملی میگیم میخوای چیکاره بشی میگه میخوام دکتر الب{قلب} بشم.   اگه...
16 آبان 1392

آموزش زبان

عزیز مامان پریروز آقای پدر به شما قول داد که چون دختر خوبی بودی برات کتاب    برجسته بخره عصر که آقای پدر رفت شرکت شما میگفتی کی بابا میاد؟حالا مگه صبر      میکردی تا شب بشه وپدری برات کتاب بیاره والبته من دوبار در تماسی که با پدری   داشتم یادآ وری کردم که خواهشا فراموشتون نشه وگرنه باید شب توی   خیابون بگردیم دنبال کتاب برجسته ولی پدری به فکر شما بود وعلاوه بر کتاب   برجسته ،آموزش الفبا واعداد انگلیسی آهنربایی ودفتر نقاشی   خرید.البته پارسال   فلش کارت زبان انگلیسی واست خریدیم وکم کم بعضی از لغات انگلیسی رو یاد  ...
10 آبان 1392

عید غدیر

سلام دوستان عزیزم از اینکه دیر آپ شدم واقعا معذرت میخواهم   چندروزی بود که درگیر تدارکات عید غدیر بودیم واقعا هفته ای که   گذشت خیلی خسته کننده بود هم برای من وهم برای همسری   همسری که دراین هفته تصمیم گرفته بود دکوراسیون شرکتشو عوض کنه .من هم   که درگیر کارهای عید بودم. خلاصه همه ی کارهامون تداخل پیدا کرده بود.   روز عیدهم برای ناهار یه تعدادی مهمون داشتیم خانواده ی خودم ،عزیز وآقاجون من   ومادر بزرگم .متاسفانه داداشم رفته بود مسافرت وجای اونها خیلی خالی بود.   وبعداز ظهر هم مهمون هامون اومدن که تا پاسی از شب خونمون بودند.   ...
5 آبان 1392

عکس های دخملی در این هفته

عکس های این هفته ی دخملی:   پنج شنبه ای که گذشت رفتیم خونه ی عمو جمال   محیاو سارا وثمین در حال رقصیدن و قر دادن     محیاوثمین     یک شنبه میخواستیم بریم عروسی وژست این دوعروسک قبل از رفتن به عروسی   محیاجونی رو ببینید ورزشکار حرفه ای:     چه تلاشی میکنه این ورزشکار       ودر آخر با تلاش بسیار دخملی ما پیروز میشود     حرف یواشکی: دایی محمد توی این عکس سانسور شده سه شنبه شب دایی امیر وزندایی و مهرنگار با مامانی ودایی محمد اومدن خو...
1 آبان 1392