محيا سادات محمديمحيا سادات محمدي، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

محيـــــــا ماه من

فعلا خداحافظ

سلام دوستان عزیزم دوستانی که توی تمام لحظات زندگی ام یارو یاورم بودید.درسته این وبلاگ برای محیا بود ولی برای من محیط امنی بود شادیهامو میگفتم موقعی که حتی ناراحت بودم با کامنت های شما دوستانم دلگرم میشدم .ولی به خدا چند وقتیه حوصله ی هیچ کاری رو ندارم .محیا رو هم ثبت نام کردم واسه ی کلاس زبان .چند جلسه ی اول خوب بود بدون هیچ بهونه ای میرفت ولی بعد چند جلسه بهونه گیری هاش شروع شدو میگفت نمیرم خلاصه با هزار تا وعده و وعید وخریدن جایزه های مختلف راضی شد که بره کلاس دوستانم میخوام چند وقتی نیام وبلاگ ولی  منتظرم باشید میام .وبلاگمو از لینک دوستانتون حذف نکنید چند وقتی بهم فرصت بدید میام با خبرهای جدید وخوش.همیشه در قلب من باقی میمانید &nb...
17 ارديبهشت 1393

دلیل دیر اومدن

دوستان عزیزم سلام امیدوارم که تعطیلات خوبی رو پشت سر گذاشته باشید.   شرمنده از اینکه دیراومدم اوایل عید که درگیر دید وبازدید بودیم .با شروع بهار آلرژی   من هم شروع میشه ومنو واقعا بیحال میکنه و بی حوصله به خاطر همین   اصلا فرصت نکردم عکس های دوران عید رو بریزم توی کامپیوتر الان هم که محیا   برای کلاس زبان ثبت نام کردم .وکمتر فرصت دارم بیام نت.ولی منتظر دوتا پست باشید   یکی برای عید ویکی هم برای شروع کلاس زبان   ...
26 فروردين 1393

خدایا دل تنگ اون روزام

دلم برای عیدی گرفتن های صد تومنی تنگ شده.دلم برای اون شور وشوقی    که داشتیم ولحظه شماری میکردیم تا سال تحویل بشه ولباس نو بپوشیم تنگ  شده.دلم برای شمردن عیدی هامون و دسته کردن صدتومنی ها ودویست   تومنی های تا نخورده نخورده تنگ شده.دلم برای نخودچی وکشمش های توی   آجیل تنگ شده.خدایا دلتنگ شب های عید دوران کودکی ام هستم.دلتنگ  نشستن دور سفره ی هفت سین کنار پدر ومادر وبرادرم ،دلتنگ همون سفره     ی ساده.دلم برای پیک آخر سال تنگ شده یادمه سیزده روز عید رو خوش   میگذروندیم وروز آخر یاد حل کردن پیک میافتادیم دلتنگ همون روز هام .وقتی&nbs...
20 اسفند 1392

عزیزم تولدت مبارک

    بهترین آهنگ زندگی من تپش قلب توست و قشنگ ترین روزم روز شکفتنت. تولدت مبارک     امروز با شکوهترین روز هست روزی که آفریدگار تو را به جهان هدیه داد     و من میترسم به تو تبریکی بگویم که شایسته تو نباشد     به زمین خوش آمدی فرشته ی مهر و زیبایی     تولدت مبارک       برای دیدن عکس های تولد بدو برو ادامه مطلب     همینطور که گفته بودم پنج شنبه ی هفته ی گذشته که خونه ی مامان جون محیا{مادر شوهر }بودیم همسری یه کیک گرفت وبرای محیا یه جشن کوچول...
17 اسفند 1392

حرف هایی با تک دخترم

دختر عزیزم 2 روز دیگه باقی مونده تا 4 سالگیت.دلم میخواد قطار زمان بایسته وتو همان کودک کوچک و من همان مادر جوان باشم.روز به روز شاهد بزرگ تر شدنت وخانم تر شدنت میشم.از حرف هایی که میزنی احساس میکنم جلوتر سن خودت فهم داری .اگه بعضی وقتها خسته یا بی حوصله باشم نگرانی رو توی چشمات میبینم واون موقع هستش که احساس میکنم زمانی میرسه که مثل یک کوه پشت وپناهم میشی.من وبابا بدون تو هیچیم .بعضی وقتها که بابا دیر از سرکار میاد میگی مامان بابا چرا نمیاد؟اون موقع است که به خودم میبالم.بعضی اوقات به بابا زنگ میزنی ومیگی سلام خسته نباشید و اون موقع است که احساس میکنم خستگی از تن پدر درومده.اگه بابا خسته باشه میپری بغلش وب...
3 اسفند 1392

هفته ی گذشته

هفته ی پیش برف اومد .ما هم رفتیم پیاده روی زیر برف .چ حالی داد.     محیا خیلی ذوق کرده بود آخه اولین باری بود که برف رو میدید.     محیا وعمه جونی     حیاط خونمون     کله پاچه در یه روز برفی خیلی میچسبه منم که عاشقشم .همون شب برفی جناب   آقای همسر پیشنهاد داد که فردا صبح  بریم پیاده روی وبعدش بریم کله پاچه بخوریم   ولی من قبول نکردم چون درسته که کله پاچه دوست دارم ولی خوابیدن صبح گاهی   رو مخصوصا در یک روز خیلی سرد را به خوردن کله پاچه ترجیح میدم .خلاصه از   پیشنهاد جناب همسر استقبال نکردی...
24 بهمن 1392

خطا از من است

  خطا از من است ، می دانم …     از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نعبد “     اما به دیگران هم دلسپرده ام     از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نستعین “     اما به دیگران هم تکیه کرده ام     اما رهایم نکن     بیش از همیشه دلتنگم     به اندازه ی تمام روزهای نبودنم …     خدایا ؛؛ رهایم نکن .....           ...
22 بهمن 1392

تولد مهرنگار جونی

جمعه شب تولد مهرنگار بود.البته یه تولد خودمونی که تشکیل شده بود از من و مامانی و   محیا وبهاره(زن داداش).ولی خیلی خوش گذشت تمام کیک رو هم خودمون خوردیم       تا میری از این دخملی عکس بگیری ژست های عجیب غریبش شروع میشه             این هم از کیک       هرروز که میریم خونه ی مامانی باید سر این دوتا وروجک رو گرم کنیم تا با هم   دعواشون نشه یا با جایزه خریدن که البته باید هردوتا جایزه یه جورو یه رنگ باشه.   یا با بازیهای مختلف.سه شنبه که رفتیم خونه ی مامانی ا ینجوری س...
9 بهمن 1392

گاهی آبی گاهی قرمز

قابل توجه مامان ایلیا تو خونه ی ما، من استقلالی ام و همسری پرسپولیسی.   محیا هم گه گاهی استقلالیه گاهی اوقات پرسپولیسی .وقتی با باباش قهر میکنه   میگه من استقلالی هستم .ولی حالا پرسپولیسی شده میگه :مامان تو هم باید   پرسپولیس باشی ما یه خانواده ایم خانواده ی ما پرسپولیسه .     چند هفته ای هست که برای تشویق دخملی بهش قول میدیم که واسش جایزه بخریم   البته که بعضی اوقات به قولش وفا نمیکنه ولی خب ما میگیم چون دخمل خوبی   بودی برات جایزه گرفتیم.واین جایزه گرفتن تقریبا شده کار هر شب ما .           ...
1 بهمن 1392