محيا سادات محمديمحيا سادات محمدي، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

محيـــــــا ماه من

خدایا دل تنگ اون روزام

دلم برای عیدی گرفتن های صد تومنی تنگ شده.دلم برای اون شور وشوقی    که داشتیم ولحظه شماری میکردیم تا سال تحویل بشه ولباس نو بپوشیم تنگ  شده.دلم برای شمردن عیدی هامون و دسته کردن صدتومنی ها ودویست   تومنی های تا نخورده نخورده تنگ شده.دلم برای نخودچی وکشمش های توی   آجیل تنگ شده.خدایا دلتنگ شب های عید دوران کودکی ام هستم.دلتنگ  نشستن دور سفره ی هفت سین کنار پدر ومادر وبرادرم ،دلتنگ همون سفره     ی ساده.دلم برای پیک آخر سال تنگ شده یادمه سیزده روز عید رو خوش   میگذروندیم وروز آخر یاد حل کردن پیک میافتادیم دلتنگ همون روز هام .وقتی&nbs...
20 اسفند 1392

عزیزم تولدت مبارک

    بهترین آهنگ زندگی من تپش قلب توست و قشنگ ترین روزم روز شکفتنت. تولدت مبارک     امروز با شکوهترین روز هست روزی که آفریدگار تو را به جهان هدیه داد     و من میترسم به تو تبریکی بگویم که شایسته تو نباشد     به زمین خوش آمدی فرشته ی مهر و زیبایی     تولدت مبارک       برای دیدن عکس های تولد بدو برو ادامه مطلب     همینطور که گفته بودم پنج شنبه ی هفته ی گذشته که خونه ی مامان جون محیا{مادر شوهر }بودیم همسری یه کیک گرفت وبرای محیا یه جشن کوچول...
17 اسفند 1392

حرف هایی با تک دخترم

دختر عزیزم 2 روز دیگه باقی مونده تا 4 سالگیت.دلم میخواد قطار زمان بایسته وتو همان کودک کوچک و من همان مادر جوان باشم.روز به روز شاهد بزرگ تر شدنت وخانم تر شدنت میشم.از حرف هایی که میزنی احساس میکنم جلوتر سن خودت فهم داری .اگه بعضی وقتها خسته یا بی حوصله باشم نگرانی رو توی چشمات میبینم واون موقع هستش که احساس میکنم زمانی میرسه که مثل یک کوه پشت وپناهم میشی.من وبابا بدون تو هیچیم .بعضی وقتها که بابا دیر از سرکار میاد میگی مامان بابا چرا نمیاد؟اون موقع است که به خودم میبالم.بعضی اوقات به بابا زنگ میزنی ومیگی سلام خسته نباشید و اون موقع است که احساس میکنم خستگی از تن پدر درومده.اگه بابا خسته باشه میپری بغلش وب...
3 اسفند 1392

هفته ی گذشته

هفته ی پیش برف اومد .ما هم رفتیم پیاده روی زیر برف .چ حالی داد.     محیا خیلی ذوق کرده بود آخه اولین باری بود که برف رو میدید.     محیا وعمه جونی     حیاط خونمون     کله پاچه در یه روز برفی خیلی میچسبه منم که عاشقشم .همون شب برفی جناب   آقای همسر پیشنهاد داد که فردا صبح  بریم پیاده روی وبعدش بریم کله پاچه بخوریم   ولی من قبول نکردم چون درسته که کله پاچه دوست دارم ولی خوابیدن صبح گاهی   رو مخصوصا در یک روز خیلی سرد را به خوردن کله پاچه ترجیح میدم .خلاصه از   پیشنهاد جناب همسر استقبال نکردی...
24 بهمن 1392

تولد مهرنگار جونی

جمعه شب تولد مهرنگار بود.البته یه تولد خودمونی که تشکیل شده بود از من و مامانی و   محیا وبهاره(زن داداش).ولی خیلی خوش گذشت تمام کیک رو هم خودمون خوردیم       تا میری از این دخملی عکس بگیری ژست های عجیب غریبش شروع میشه             این هم از کیک       هرروز که میریم خونه ی مامانی باید سر این دوتا وروجک رو گرم کنیم تا با هم   دعواشون نشه یا با جایزه خریدن که البته باید هردوتا جایزه یه جورو یه رنگ باشه.   یا با بازیهای مختلف.سه شنبه که رفتیم خونه ی مامانی ا ینجوری س...
9 بهمن 1392

گاهی آبی گاهی قرمز

قابل توجه مامان ایلیا تو خونه ی ما، من استقلالی ام و همسری پرسپولیسی.   محیا هم گه گاهی استقلالیه گاهی اوقات پرسپولیسی .وقتی با باباش قهر میکنه   میگه من استقلالی هستم .ولی حالا پرسپولیسی شده میگه :مامان تو هم باید   پرسپولیس باشی ما یه خانواده ایم خانواده ی ما پرسپولیسه .     چند هفته ای هست که برای تشویق دخملی بهش قول میدیم که واسش جایزه بخریم   البته که بعضی اوقات به قولش وفا نمیکنه ولی خب ما میگیم چون دخمل خوبی   بودی برات جایزه گرفتیم.واین جایزه گرفتن تقریبا شده کار هر شب ما .           ...
1 بهمن 1392

قندونبات مامان

از قدیم گفتن دختر هووی مادره من چندوقت پیش یه کلیپس مو برای خودم خریدم.   حالا شده گل سر محیا خانم         یه روز دخملی اومد پیشم گفت مامان من نقاشی کشیدم گفتم ببینم .دیدم قمقه ی   آبش رو جلوی خودش گذاش ته واز روی عکسش نقاشی کشیده       این هم از باغ وحش قندونبات ما:           پاپوش دخملی که مامانی واسش بافته       دخملی در شب یلدا     ...
21 دی 1392

شیرین زبونی های دخملی

دخملی ما روز به روز شیرین زبونی هایش بیشتر میشه.قدرت ابراز احساساتش فوق   العاده است .میگه به اندازه ی ستاره ها دوستت دارم .به اندازه ی اطره {قطره}های   باران دوستت دارم.پریروز میگه به اندازه ی تمام مانتو ها دوستت دارم به اندازه ی تمام   بلیز {همون بلوز}ها دوستت دارم .اگه بعضی وقتها کار بدی انجام بده کافیه بگم من   غصه میخورم دیگه اون کاررو انجام نمیده.هروقت با تلفن حرف میزنم کافیه طرف مقابل   رو بشناسه میگه مامان سلام برسون.   روزی صدبار شونه  میاره میگه مامان موهای منو خوشمزه کن .   هنوز قهر کردن دخمل ما ادامه داره کافیه حرفی بهش بزنیم ...
8 دی 1392