محيـــــــا ماه من

ملوسکم من الان شرکت باباهستم .شما الان خونه ی مامانی هستی.من اومدم کلاس زبان

عسل من ديشب من و توو بابات رفتيم بيرون.بابات گفت بريم بيرون شام بخوريم.تو بازبان بچه گانه ات گفتي من سانديشي ميخام .وقتي باباي مهربونت بر ا ت ساندويچ گرفت تا اولين لقمه رو خوردي با صداي بلند گفتي آخييييييييش.ما كلي خنديديم ...

گل دخترم امروز روز جانباز بود. ما رفتيم خونه ي ماماني و تو تا بابايي رو ديدي بهش تبريك گفتي و اورو بوسيدي وبه بابايي گفتي بابايي ما برات كادو پول خريديم ...

    توت فرنگي مامان اين پيراهن خوشگلو ماماني برات بافته.وقتي اين پيراهنو تنت ميكردم همه عاشقت ميشدند     ...

    تمام زندگي من تو بهترين بهانه هستي  براي زندگيمان . وقتي تو به دنيا اومدي ما مفهوم خوشبختي رو درك كرديم. وجود من وقتي دوماهه تورو باردار بودم دكتر بهم گفت شايد بچه ات قلبش تشكيل نشه اون روز بدترين روز براي من وبابات بود. تمام دنيارو سرم خراب شد.اخه چطوري بايد با پاره ي تنم خداحفظي ميكردم.به خدا گفتم خدايا اگه بچه ام عمري نداره از عمرم بكاه وبه عمر او بيافزا.گفتم خدايا اگه نميخواهي به او قلب هديه كني قلب وجون منم بگير.ولي خدا به گريه هاي يه مادر كه با تمام وجود قلب بچشو ازش گدايي ميكرد جواب  داد.وقتي در هشت هفتگي رفتم سونوگرافي ودكتر گفت كه قلب تشكيل شده نميدوني چه حالي داشتم از خوشحالي گريه ميكردم و به ...

    عزيز دلم وقتي تو ر و حامله بودم نذر كردم ماه محرم كه شد اگه پسر بودي علي اصغر واگه دختر بودي رقيه ات كنم.   ...