سفرنامه تهران
عزیزم الان تو خوابی وساعت3:19شبه.مادیروز عصرازتهران برگشتیم.بماند که چقدر باستایش ومهرنگار اذیت کردید.یه چیز جالب پریشب سر سفره شام خوابت برد
اینجا سه وروجک دارن عموزنجیربافت بازی میکنند
فرشته ها درحال خواندن نمازهستندالبته محیا خانم به تقلیداز مامانم روی صندلی نماز میخونه
اینم محیاخانم وستایش خانم که مثلا خوابن ای شیطونا
و اما مهرنگار که تا بابای محیارو دید دوید بغلش وببینی ادامه ماجرا
بیچاره بابا
بدون شرح
اینم قیافه ی بامزه ی عزیز دل عمه
اینم جیگرمامان که عینک مامانیشوزده