محيا سادات محمديمحيا سادات محمدي، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

محيـــــــا ماه من

هنر های دخملی

    در این پست قصد دارم دوتا از هنر های دخملی رو با نشان دادن عکس به نمایش    بگذارم   اول هنر نقاشی:       به دخملی میگم این سیاهه چیه ؟میگه گاوه میگم اون صورتیه چیه؟ میگه موزه واونا هم یکیشون خورشید ناراحته یکیشون هم   خورشید خوشحاله واما هنر دوم هنر عکاسی:   محیا از اونجایی که عاشق عکس گرفتنه بعضی اوقات گوشی مامان رو برمیداره و   از جاهای مختلف خونه با زوایای مختلف عکس میگیره   این هم نمونه کارهای دخملی در زمینه ی عکاسی:   ...
28 شهريور 1392

صحبت با دوستان

این روزها با دیدن کتاب ودفتر دلم میگیره یاد دوران مدرسه ی خودم میافتم یاد دفترهای     کاهی که دوطرف دفتر خط کشی میکردیم یاد مداد قرمز یاد ساندویچ نون وپنیری که     مامانم برام میزاشت یادمه یه روز یادش رفته بود به من خوراکی بده داداشمو فرستاد     مدرسه وبرام آورد .یاد رومیزیها ی روی نیمکت که زشتی نیمکت ها رو بپوشونه یاد     امتحان کتبی که معلم کلاس چهارم هرروز ازمون میگرفت .یاد روز اول مدرسه که از     خوشحالی شب خوابمون نمیبرد یاد کیف وکفش نو یاد روپوشی  که سرمه ای بود   یاد خنده هامون بادوستانمون تو دبیرستان که معلم ها از...
25 شهريور 1392

روستای آزران

دیروز به اتفاق مامانی وبابایی و دایی محمد و خانواده ی خاله زهره{خاله من}و دایی امیر وزندایی رفتیم روستای آزران هوا خیلی خنک بود وشما هم با مهرنگار وستایش خیلی بازی کردید   خانواده ی کوچک ما   محیا ومهرنگار   محیا وستایش که محیا جونی کفش دایی محمدو پاکرده   محیا وپدری با دایی محمد     وعصر رفتیم باغ دوست بابایی که پربود از درخت انگور   آقا وخانم مهربونی که در حال چیدن انگور برای ما بودند   دایی محمد  ...
24 شهريور 1392

تصمیم جدید

سلام دوستان عزیز .من یه تصمیمی گرفتم .تصمیم گرفتم یه پستی بزارم با عنوان صحبت با دوستان تااگر سوالی داشتم یا به مشکلی بر خوردم یا حتی خواستم درددلی بکنم از نظرات شما مامانای گل استفاده بکنم .آخه من با افراد بافرهنگ وباسواد در ارتباط هستم واز این بابت خیلی خوشحالم و از ارتباط با شماها به خودم میبالم اگر با این تصمیم من موافقید کامنت بزارید حتی اگر به نظرتون این یه تصمیم بیخودیه باز هم کامنت بزارید من خوشحال میشم . ...
22 شهريور 1392

کیک بوکسینگ

محیا بانویم  یکشنبه شب بود همراه بابا رفتی باشگاه کیک بوکسینگ .اخه بابا هفته ای سه شب میره و اون شب به شما پیشنهاد داد که همراهش بری و شما از پیشنهادش استقبال کردی به گفته ی بابا دخمل خوبی بودی و اذیت نکردی و تازه برای استادشون کلماتی رو که انگلیسی شونو بلد بودی گفتی . اینم ازعکساش   محیاو پدری محیاجونی ورزشکار میشود     ...
21 شهريور 1392

کاردستی ماه بانو

محیاجون چندروزی بود که دلش وسایل کاردستی میخواست منم یه روز که رفتم بیرون واسش وسایل کاردستی خریدم .محیاجونی از خوشحالی داشت بال در میاورد از همون لحظه شروع کرد به درست کردن کار دستی هرچیزی رو که در اطرافش میدید میچسبوند به دفترش       اینم یه نمونه ی دیگه از کار دستی محیابانو     از محیا بانو پرسیدم این چیه ؟ گفت این گاوه یه روز که سارا اومد خونمون با محیا نشستند و دوتایی کاردستی درست کردن             واینم کار ساراجون    ...
18 شهريور 1392

روز دختر

نازنینم من یک بار دیگه روز دختررو بهت تبریک میگم دیشب به همین مناسبت  با پدری شام رفتیم بیرون ویک جشن سه نفری گرفتیم واز اونجایی که تو عاشق کیفی وکلکسیونی از انواع کیف ها داری من تصمیم گرفتم که به مناسبت این روز کیف هدیه بدهم   هدیه ی من به محیا ومهرنگار عزیز اینجا به من گفتی مامان از کیفم عکس بگیر محیای عزیزم مامانی هم بهت یه قابلمه ی مسی کوچک هدیه داد تا به لوازم آشپزیت اضافه بشه وزندایی هم قراره امروز هدیه شو بهت بده مبارکت باشه نازنینم ...
16 شهريور 1392