صحبت با دوستان
این روزها با دیدن کتاب ودفتر دلم میگیره یاد دوران مدرسه ی خودم میافتم یاد دفترهای
کاهی که دوطرف دفتر خط کشی میکردیم یاد مداد قرمز یاد ساندویچ نون وپنیری که
مامانم برام میزاشت یادمه یه روز یادش رفته بود به من خوراکی بده داداشمو فرستاد
مدرسه وبرام آورد .یاد رومیزیهای روی نیمکت که زشتی نیمکت ها رو بپوشونه یاد
امتحان کتبی که معلم کلاس چهارم هرروز ازمون میگرفت .یاد روز اول مدرسه که از
خوشحالی شب خوابمون نمیبرد یاد کیف وکفش نو یاد روپوشی که سرمه ای بود
یاد خنده هامون بادوستانمون تو دبیرستان که معلم ها از دستمون به عذاب اومده بودند
با دوستم فاطمه جون عطیه جون وزهراجون که خیلی دلم واسشون تنگ شده یاد اردو
هایی که میرفتیم یاد اذیت هایی که به معلم ها میکردیم ولی به خاطر اینکه درسامون
خوب بود کاریمون نداشتند خدایا یاد همه ی این چیزها دلمو به درد آورد. یادمه تومدرسه
آرزوم این بود که برم دانشگاه توی دانشگاه آرزویم این بود که فارق التحصیل بشم
حالا چندسال از فارق التحصیلم میگذره وحالا آرزوم اینه که به دوران دوم دبیرستان
برگردم و بادوستم فاطمه روی نیمکت آبی بشینم وپشت سرمون عطیه و زهرا
میدونم که اون دوران خوش وطلایی دیگه برنمیگرده و به خاطر همین میخوام
دوستامو هفته ی دیگه دعوت کنم و خاطرات خوش رو با هم مرور کنیم خنده هامونو
خوشی هامون رو خدایا ین دوستی هامون رو تاابد نگه دار
شعر باز آمد بوی ماه مدرسه دلم رو به درد میاره با خوندن این شعر دلم واسه کودکیم
تنگ میشه دلم واسه ی کلاس اول که به مامانم میگفتم از پیشم نرو .واسه ی ورزش
صبحگاهی که دور از چشم ناظم ازش فراری بودیم واسه ی گروه سرودمون که تک خونش
فاطمه جون بود واسه ی نشریه ی دیواری که درست میکردیم تنگ شده
دوستان گلم من دل تنگیهامو با شما شریک شدم چون دلتنگی من نیست دلتنگی
همه ی ماست با نوشتن این پست یه کمی سبک شدم و خوشحالم از اینکه دوستان
گلی مثل شما دارم و به امید اون روزی هستم که محیای عزیزم به مدرسه بره و
همزمان با بزرگ شدنش و رفتن به مقاطع بالاتر خاطراتم رو با دفترها و کتاب هایش
تداعی کنم