روستای آزران
دیروز به اتفاق مامانی وبابایی و دایی محمد و خانواده ی خاله زهره{خاله من}و دایی
امیر وزندایی رفتیم روستای آزرانهوا خیلی خنک بودوشما هم با
مهرنگار وستایش خیلی بازی کردید
خانواده ی کوچک ما
محیا ومهرنگار
محیا وستایش که محیا جونی کفش دایی محمدو پاکرده
محیا وپدری با دایی محمد
وعصر رفتیم باغ دوست بابایی که پربود از درخت انگور
آقا وخانم مهربونی که در حال چیدن انگور برای ما بودند
دایی محمد
ودر نهایت دو عشق من
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی