خلوت باخدا
خدایا تو خودت میدونی که هروقت دلم میگیره تا باهات حرف نزنم آروم نمیشم امشب
تصمیم گرفتم تا درد دلمو بنویسم آخه روی صحبت کردن با تو رو ندارم .خدایا تو دریای
معرفتی.تو کوهی از گذشتی .ما بنده ها موقعی که مریضی اومد سراغمون یا یه
گرفتاری پیدا کردیم خداخدا میکنیم ما بنده ها قدر داشته های خودمون رو نداریم
و فقط حسرت نداشته ها رو داریم .
پریشب وقتی گل بانویم مریض شد وتب 39درجه داشت تازه فهمیدم نعمت سلامتی
دارم .وقتی تا صبح من وباباش بالای سرش بیدار بودیم ومرتب تبش رو کنترل میکردیم
تازه فهمیدم نعمت استراحت دارم.
اون موقع به نداشته هام کاری نداشتم فقط میخواستم داشته هامو ازم نگیری
با نذرونیاز ازت خواستم نعمت خوشگلمو خوب کنی و تو با تمام ناشکری هایی که قبلا
کردم به خواسته ی من پاسخ دادی.
دیشب وقتی نازنینم قبل ازخواب ازم خواست که باهم شعر آقاخرگوشه رو بخونیم
گفتم خدایا شکرت
توی پارک وقتی میدوید وبا سارا بازی میکرد گفتم خدایا شکرت.
وقتی صبح از خواب ناز بلند شد وگفت مامان من صبجانه میخوام گفتم خدایا شکرت.
وقتی گفت مامان من دیگه مریض نیستم تب ندارم گفتم خدایا شکرت.
خدایا کمکم کن حسرت نداشته هامو نخورم وشکر داشته هامو بکنم.
کمکم کن اگه یه چیزی رو خواستم بهم ندادی نگم دوستم نداری بگم مصلحتت بود.
کمکم کن که حسرت گذشته رو نخورم
کمکم کن که مادر خوبی برای بچه ام همسری دلسوز برای شوهرم فرزندی قدر
شناس برای پدر و مادرم وعروسی خوب برای خانواده ی همسرم باشم واز همه
مهمتر بنده ای شکرگزار برای تو باشم