محيا سادات محمديمحيا سادات محمدي، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

محيـــــــا ماه من

نماشگاه کتاب کودک

1392/7/28 1:55
نویسنده : مامان فرزانه
292 بازدید
اشتراک گذاری

 

جمعه شب بود بعد از اینکه از خونه ی مامانم اومدیم باتوجه به قولی که به محیا داده

 

بودیم بردیمش نمایشگاه کتاب کودک .واالله اسمش نمایشگاه کتاب کودک بود ولی

 

غرفه هایی بودند که لباس میفروختند اون هم نه لباس کودک لباس زنانه .حتی

 

غرفه ی پارچه فروشی هم داشت اون هم چادرهای مشکی .خیلی از غرفه ها خالی 

 

بودند البته همون بهتر که خالی بودند .حداقل اسم کتاب کودک رو از روی نمایشگاه

 

بردارند.غرفه های کتاب فروشی کودک هم زیاد بودند ولی در حد اعلی نبودند یه مشت

 

کتاب های معمولی که توی همه ی مغازه ها پیدا میشه .بازی های فکری شون هم

 

تنوعشون زیاد نبود .راستی یه غرفه ای هم داشت در مورد تبلیغ بیمه ی ..خنده

 

خلاصه اسمش نمایشگاه کتاب کودک بود بیچاره کودک.......

 

ما هم برای اینکه دست خالی بر نگردیم یه بازی فکری برای دخملی خریدیم البته

 

خودش اینو انتخاب کرد چون دختر عمویش ثمین از همین بازیهارو داشتنیشخند

 

اینم دخملی در حال برگه زدن کتاب البته پشیمون شد و گفت من کتاب نمیخوام

دکوراسیون رو ببینید حال کنید توی جعبه ی موز سیدی آموزشی میفروشنخجالت

 

از غرفه ی پارچه فروشی و لباس فروشی میخواستم عکس بگیرم که همسری

 

نزاشتنیشخندنمیدونم شاید نمایشگاه کاشان اینجوری برگزار شده متفکرمتفکر



 

 


 


 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

الناز مامان طاها
28 مهر 92 1:57
سلام به روی ماهتونعجب نمایشگاه مرتب و منظمیمجبور بودن اسمشو بذارن نمایشگاه کتاب اونم از نوع کودک... مبارکت باشه خاله جان بازی جالبیه یکی از دوستای گل وبلاگی واسه پسرش خریده بود و راجع به نحوه بازیش توضیح داده بود من که خوشم اومد


خود محیا این بازی رو انتخاب کرد آره بازیه خوبیه
میم مثه محیا
28 مهر 92 8:41
مبارک باشه محیاگلی

والا آدم میمونه چی بگه......بدون شرح!!


دقیقا........
خاله مهری (ریحانه و حنانه)
28 مهر 92 10:22
نمایشگاههایی هم که شهر ما برگزار میشه دست کمی از این نمایشگاهی که توصیف کردی نداره


پس ما همدردیم.....
خاله مهری (ریحانه و حنانه)
28 مهر 92 10:23
عزیزم مبارکت باشه با خوشی و خوشحالی استفاده کنی


ممنونم عزیزم
الناز مامان طاها
28 مهر 92 11:09
خصوصي گلم
مامان ماهان
28 مهر 92 11:33
از زمان بارداري تا حالا كليه هام به شدت درد ميكنه دو ماهه باردار بودم سنگ داشتم الان شديد خونريزي كرده نميدونم اصطلاح پزشكيش چي بود ولي اگه عمل نكنم خدايي ناكرده ممكنه كليه چپم رو از دست بدم ممنونم گلم ببخش كه نگرانت كردم سه شنبه ميرم براي عمل
مهسا مامان نورا
28 مهر 92 16:37
عزیزم مبارکت باشه


مرسی مهساجون
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
29 مهر 92 1:05
سلام عزیز م خوبی

فرزانه جون زرنگ شدی نمایشگاه میری و بعد پست جدید اپ میکنی ایول داری والا ما رو بگو نمایشگاه اسباب بازی دایر شده بود کلی هم تو تلوزیون تبلیغ کردن اخرم نرفتم حیف شد

اما چه نمایشگاهی بودهااااا

خوب خوبیش این بود که دل ادم باز میشه و سوژه برای خنده پیدا میشه مثل جعبه موز

بازی فکریش جالب بود ندیده بودم در مورد نحوه بازیش نگفتی


بابا کجا دلمون با

ز شد بدتر دلمون گرفت .میخواستم از پارچه فروشیه عکس بگیرم همسری اجازه نداد گفت زشته گفتم بابا میخوام واسه ی وبلاگ اصلاوقتی وارد نمایشگاه شدم تا دیدم غرفه ها اینجوریه به فکر نوشتن پست افتادم خخخخ.......



در مورد بازی برای تقویت حافظه ی کوتاه مدته شکلک هارو میچینی بچه باید نگاه کنه تو حافظش بسپپره بعد دایره های رنگی رو میزاری روش باید حدس بزنن که زیر دایره چیه ؟البته برای محیا زوده ولی خب چیکارکنم چندتا از سرگرمیهارو داشته بود بهش گفتیم لگو بردار گفت من اینو میخوام دلیلشم نوشته بودم
نقطه سر خط....
میم مثه محیا
29 مهر 92 8:14
سلام ب روی ماهت عزیزم

خوبیم....بهتره بپرسی درسا با ما چ میکنن؟

مکالمه کار سختی نیس چون هرواژه ای ک خودت بخوای ب کار میبری و با دایره ی لغات خودت منظورتو میرسونی

سرقضیه لپ تاپ همچنان درگیریم!!بالا هم ک باشه بهونه میگیره و گریه میکنه ک بش برسه.بیشترم تقصیر خودمه....عکساشو آهنگ گذاری و تبدیل ب فیلم کردم.هروقت بهونه میگرفت واسش میذاشتم.الان فک میکنه لپ تاپ اختراع شده ک فقط فیلم خودشو پخش کنه

آخ من قربونش برم که فکراشم باحاله........
مامان حلما
29 مهر 92 18:37
مرسی از حضور گرمت در وبلاگ حلما جون
بهتره اسم نمایشگاه رو بذارن درهم بر هم در هر صورت محیا جون امیدوارم از بازی جدیدت لذت ببری
منم خوشحالم که دوستای خوبی مثل شما دارم


منم موافقم.ماهم از بودن شما واز حضور سبزتون لذت میبریم
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
30 مهر 92 2:17
عزیز دلم زیاد عجله نکن عید بعدی تو راه پست بعدی هم تبریک اون عیده
من که خصوصی ندارممنو میفرستی دنبال نخود سیاهحالا میشینی به من میخندی هااااصبر کن دارم براتشیطون شدی هااااااااامنم بلدم


چ کنم بیخوابی زده به سرم گفتم باهات حرف بزنم خخخخخ.....
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
30 مهر 92 2:22
کار از خنده گذشته باید قهقهه بزنم اما کاش میشدهااا فکرشو کن
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
30 مهر 92 3:08
نه که خودت کله سحر بیداری داری یخ حوض میشکنی اب بر داری چای بزاری برای شوهر بیچاره


حالا میبینی که من زودتر تو بیدار شدم
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
30 مهر 92 3:10
هر چی فکر میکنم بیشتر حسرت میخورم کاش پر نمیشدی هاااااخ چه حالی میداد
الان این طوری بودی
منم این طوری


حالا که میبینی من اینطوریم
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
30 مهر 92 18:53
سلام خانوم زرنگ بابا اکتیو [نیشخند

معلومه که شما زرنگتری ]

اما نه خدایش من تا ساعت 9 خواب بودم و چون میخواستم برم مهد بیدار شدم اما انقدر خوابم می امد که نگوووو







ایول زرنگی ها من نمیدونستم خیال کردم من فقط زرنگم[نیشخند
منا(مامان کورش)
1 آبان 92 18:53
سلام عزیزم وای ما هم رفتیم نمایشگاه خیلی بد بود وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااییییییییییییییی


آره عزیزم دیدی افتضاح بود