مهمونی
عسلم دیشب افطار خونه ی مامان بزرگ{مامان بزرگ من}بودیمخاله
زهره{خاله ی من}و مریم هم از تهران اومدندشماهم تا فهمیدی قراره ستایش بیاد
خیلی خوشحال شدی.اونا دیر کردند شما به من گفتی: مامان اینا
اعصابمو خرد کردند پس چرانیومدن؟
من هم قبل از اومدن خاله از شما عکس گرفتم
خانمی داری باکی حرف میزنی؟
داری برا کی آواز میخونی؟
وروجک کفشای منو پاکرده
موقعی که میخواستیم بریم خونه ی مامان بزرگ :
محیاجونی:مامان
مامان:بله
اونجا اگه بچه ها اذیت کنند دعواشون میکنم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی