مروری برگذشته
دلبرکم نمیدونم چرا یکدفعه یاد دوران بارداریم افتادم وتصمیم گرفتم تا خاطرات اون دوران
روبرات بنویسم.
دردونه ی مامان وقتی فهمیدم باردارم خیلی خوشحال شدم اما یه کمی هم نگران آخه
من یه بارسقط کردم وقلب فرشته ام تشکیل نشد
در8هفتگی وقتی میخواستم برم سونوگرافی استرس زیادی داشتم وقتی وارد اتاق
سونو شدم تمام اون خاطرات تلخ برایم تداعی شد یادم اومد موقعی که از دکتر
پرسیدم قلب جنین تشکیل شده یانه گفت برواز دکتر خودت بپرس.وای چه روزی بود
ولی این بار گفتم خدایا پس کجایی؟من قلب فرشته مو ازت گدایی میکنم گفتم خدایا
من طاقت ندارم گفتم خدایا به فرشته ی کوچولوی من دوتا بال خوشگل بده.
خدا به ناله های یه مادر پاسخ دادودکتر نوید داد که قلب جنین تشکیل شده
وبهترین خبر برای من وپدری بود
بهترین صدا شنیدن صدای قلب تو بود{12هفتگی}
در14هفتگی به تجویز دکترم باید سرکلاژ میشدم.عمل باموفقیت انجام شد ولی بعد
ازاون بایداستراحت مطلق میکردم.
بهترین تصویر دیدن اون صورت قشنگت بااون دست وپای کوچولوت توی صفحه ی
مانیتور بود.چه ذوقی کرده بودیم من وپدری وقتی فیلمت رو میدیدیم{18هفتگی}
در26 هفتگی سزارین شدم وبا یاری خدا وبادستان پراز مهر دکترطبسی فرشته ی
کوچولوی من با اون بالهایی که خدا بهش هدیه داده بود به سوی زمین پرواز کردو
زمینی شد.
موقعی که پرستار تو رو در آغوشم گذاشت گریه کردم وگفتم خدایا شکرت .اون
موقع بهترین لحظه ی عمرم بود.
موقع تولد3700kgوزنت و50cmقدت بود.
توخورشیدزندگیمان هستی.
توبزرگ ترین هبه ی الهی هستی
تورنگین کمان زندگیمانی