مروری به گذشته ی مامان
سلام میوه ی زندگیم .عزیز مامان در این پست تصمیم گرفتم که باهم سفری کنیم به
گذشته ی من .یادمه وقتی کوچیک بودم عروسی خاله فاطی بود مامانی به عکاس
گفت از دخملی من هم عکس بگیر و عکاس که دختر خاله ی مامانی بود ازم عکس
گرفت و وقتی این عکس ظاهر شد بابایی عکس منو قاب کرد من از همون موقع
عاشق این عکس بودم وحالا هم اون رو قاب کردم وگذاشتم توی اتاق خواب البته
عکس پدری رو هم گذاشتم
مامان محیا وقتی کوچک بود
البته با عرض شرمندگی از بی کیفیت بودن عکس ها
بابای محیا وقتی کوچک بود
محیاجونی وقتی کوچک بود
حالا بریم دوران تحصیلم من شاگرد خوبی بودم و درسهایم رو خوب میخوندم نمیگم
شاگرد ممتازی بودم یا شاگرد اول کلاس .ولی نمره هام خوب بود و من تمام لوح
تقدیرهای دبستانم رو نگه داشتم البته از دوران کودکی چندتا عروسک هم به جامونده
بود که متاسفانه با دستان پر از مهر شما دست و پاهایشان کنده شد
چندتایی هم کیف باقی مونده که شده کیف شما تنها چیزی که از دست شما امان
مانده اولین لباس بافتنی منه که مامانی زحمتشو کشیده وبرام بافته والان هم
اندازه ی شماست
لباس مامان محیا جونی که قراره امسال محیاجونی بپوشه
واین ها هم لوح های تقدیرمه که به ترتیب کلاس اول تا کلاس پنجمه
میوه ی زندگی ام من وپدرت دلمان موفقیت و سربلندی ات را آرزو میکند دلمان
خوشبختی و کامروایی تورا در زندگی آرزو میکند .دلمان رسیدن تو به بالاترین
پله های ترقی را آرزو میکند .دلمان میخواهد به آنچه که ما به آن نرسیدیم تو
برسی .هرآنچه که ما به آن دست نیاوردیم تو به دست بیاوری .
من نمیتوانم را در چشمان پدرت ندیده ام .من نخریدن هرآنچه که تو در خواست
میکنی از زبان پدرت نشنیده ام.من خستگی را در وجود پدرت ندیده ام.
نازنینم دلم میخواهد از این فرصت ها و لحظه هایی که پدرومادرت با عشق برای
تو جان نثاری میکنند استفاده کنی
تو بزرگترین سرمایه ی زندگیمانی پس آرزوهای مارا محقق ساز