محيا سادات محمديمحيا سادات محمدي، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

محيـــــــا ماه من

تولد مهرنگار جونی

جمعه شب تولد مهرنگار بود.البته یه تولد خودمونی که تشکیل شده بود از من و مامانی و   محیا وبهاره(زن داداش).ولی خیلی خوش گذشت تمام کیک رو هم خودمون خوردیم       تا میری از این دخملی عکس بگیری ژست های عجیب غریبش شروع میشه             این هم از کیک       هرروز که میریم خونه ی مامانی باید سر این دوتا وروجک رو گرم کنیم تا با هم   دعواشون نشه یا با جایزه خریدن که البته باید هردوتا جایزه یه جورو یه رنگ باشه.   یا با بازیهای مختلف.سه شنبه که رفتیم خونه ی مامانی ا ینجوری س...
9 بهمن 1392

گاهی آبی گاهی قرمز

قابل توجه مامان ایلیا تو خونه ی ما، من استقلالی ام و همسری پرسپولیسی.   محیا هم گه گاهی استقلالیه گاهی اوقات پرسپولیسی .وقتی با باباش قهر میکنه   میگه من استقلالی هستم .ولی حالا پرسپولیسی شده میگه :مامان تو هم باید   پرسپولیس باشی ما یه خانواده ایم خانواده ی ما پرسپولیسه .     چند هفته ای هست که برای تشویق دخملی بهش قول میدیم که واسش جایزه بخریم   البته که بعضی اوقات به قولش وفا نمیکنه ولی خب ما میگیم چون دخمل خوبی   بودی برات جایزه گرفتیم.واین جایزه گرفتن تقریبا شده کار هر شب ما .           ...
1 بهمن 1392

قندونبات مامان

از قدیم گفتن دختر هووی مادره من چندوقت پیش یه کلیپس مو برای خودم خریدم.   حالا شده گل سر محیا خانم         یه روز دخملی اومد پیشم گفت مامان من نقاشی کشیدم گفتم ببینم .دیدم قمقه ی   آبش رو جلوی خودش گذاش ته واز روی عکسش نقاشی کشیده       این هم از باغ وحش قندونبات ما:           پاپوش دخملی که مامانی واسش بافته       دخملی در شب یلدا     ...
21 دی 1392

شیرین زبونی های دخملی

دخملی ما روز به روز شیرین زبونی هایش بیشتر میشه.قدرت ابراز احساساتش فوق   العاده است .میگه به اندازه ی ستاره ها دوستت دارم .به اندازه ی اطره {قطره}های   باران دوستت دارم.پریروز میگه به اندازه ی تمام مانتو ها دوستت دارم به اندازه ی تمام   بلیز {همون بلوز}ها دوستت دارم .اگه بعضی وقتها کار بدی انجام بده کافیه بگم من   غصه میخورم دیگه اون کاررو انجام نمیده.هروقت با تلفن حرف میزنم کافیه طرف مقابل   رو بشناسه میگه مامان سلام برسون.   روزی صدبار شونه  میاره میگه مامان موهای منو خوشمزه کن .   هنوز قهر کردن دخمل ما ادامه داره کافیه حرفی بهش بزنیم ...
8 دی 1392

تولد سارا

    پنج شنبه شب رفتیم تولد سارا{دختر عمه ی محیا}.جاتون خالی خیلی خوش گذشت.   دخملی هم که عاشق مهمونی و عروسی و خلاصه هر جایی که بزن وبکوب باشه.   مدل موی دخملی:     محیا جونی وساراجونی:     ثمین جونی دختر عموی محیا :     قربون اون نگاهت برم نازنینم       من به دخملی چند وقتی بود که قول داده بودم واسش دمپایی بخرم.چندروز پیش   اومد بهم گفت:مامان،گفتم بله،گفت مگه به من قول ندادی که برام دمپایی بخری؟   دیدم بعععله. بهش قول دادم و عمل نکردم وما فردا رفتیم و...
30 آذر 1392

دخملی و بازی هاش

توی این پست تصمیم دارم از بازیها وسرگرمیهای دخملی بنویسم.   محیا جونی بازی پورپوچ رو خیلی دوست داره .گه گاهی هم باهم بازی میکنیم.یه روز   اومد گفت مامان بیا بازی کنیم منم گفتم باشه .   بازی مارو ببینید به روایت تصویر محیا و مهرنگار هروقت به هم میرسن {البته به تازگی} با هم مامان بازی میکنن.   محیا میشه مامان ومهرنگارهم میشه دخمل کوچولو. اینجا مامان دخمل کوچولو رو داره میخوابونه مثلا پتو ه رویش   انداخته که سرما نخوره.بعد مامان به دخملی میگه بخواب عزیزم .       بعد از خوابیدن میگم محیا دارید چیکار میکنید؟میگه مثلا رفتیم پ...
20 آذر 1392