مروری برگذشته
دلبرکم نمیدونم چرا یکدفعه یاد دوران بارداریم افتادم وتصمیم گرفتم تا خاطرات اون دوران روبرات بنویسم. دردونه ی مامان وقتی فهمیدم باردارم خیلی خوشحال شدم اما یه کمی هم نگران آخه من یه بارسقط کردم وقلب فرشته ام تشکیل نشد در8هفتگی وقتی میخواستم برم سونوگرافی استرس زیادی داشتم وقتی وارد اتاق سونو شدم تمام اون خاطرات تلخ برایم تداعی شد یادم اومد موقعی که از دکتر پرسی دم قلب جنین تشکیل شده یانه گفت برواز دکتر خودت بپرس.وای چه روزی بود ولی این با ر گفتم خدا یا پس کجایی؟من قلب فرشته مو ازت گدایی میکنم گفتم خدایا من طا قت ندارم گفتم خدایا به فرشته ی کوچولوی من دوتا بال خوشگل بده . ...