محيا سادات محمديمحيا سادات محمدي، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

محيـــــــا ماه من

روز های به یاد ماندنی و تبریک روز کودک

سالگرد ازدواجمون به تاریخ قمری مصادف هست با روز پیوند حضرت علی وحضرت       فاطمه. 1387/9/22 سالگرد ازدواجمون به تاریخ شمسی است .روز به یاد ماندنی بود       پراز دل نگرانی اما شیرین و دوست داشتنی . با ورق زدن صفحا ت آلبوم عروسی ام       یاد اون روزا می افتم  .روزهایی که مهمترین دغدغه ات برگزاری جشن عروسیت       بود روزهایی که مادر نبودی و فقط به فکر خودت وهمسرت بودی . روزهایی که        آرزوهایت منتهی میشد به خودت وهمسرت . روزهایی که وقتی با همسرت میرفتی&nb...
16 مهر 1392

ماجرای خرید کفش و مامان هنرمند

دیشب رفتیم واسه ی دخملی کفش بخریم .دلم میخواست دو جفت کفش واسش   بخرم یکی برا زمستونش ویکی هم برای مهمونی آخه امشب عقدکنون دعوتیم.اما از   همسری خجالت کشیدم چون از عید تا حالا  خیلی کفش واسش گرفته   بودم.   این عکس کفشی که دیشب براش گرفتیم. واما دخملی ما یه جفت کفش داشت پاپیونش گم شد و کفشی هم که یکیش پاپیون   داشته باشه یکیش نداشته باشه خیلی زشته . دیشب بعداز خرید کفش دخملی فکری   به سرم زد .رفتم از خرازی دوتا گل خوشگل خریدم و اومدم خونه و   پاپیون اون یکی رو هم کندم و به جاش گلی که از خرازی خریده بو...
15 مهر 1392

صحبت بادوستان

سلام دوستان عزیز .از اینکه دیر آپ شدم معذرت میخوام دلیلش اینه که من چندروزی       درگیر خونه تکونی بودم .ما باید برای دوتا عید خونه تکونی کنیم یکی عید نوروز ویک   عید غدیر .همسری ودخملی از سادات هستند ودر فامیل من تنها بچه ای   که سیده دخملیه وعمه ها وعمو های من وخاله هام عید غدیر میان خونمون       به خاطر همین من باید سالی دوبار خونه تکونی کنم امسال تصمیم گرفتیم که       فرش هارو بدیم قالیشویی ولی موکت هارو و گلیم توی آشپزخونه و فرش های راهرو       رو من وهمسری شستیم که از بر...
11 مهر 1392

مروری به گذشته ی مامان

سلام میوه ی زندگیم .عزیز مامان در این پست تصمیم گرفتم که باهم سفری کنیم به      گذشته ی من .یادمه وقتی کوچیک بودم عروسی خاله فاطی بود مامانی به عکاس  گفت از دخملی من هم عکس بگیر و عکاس که دختر خاله ی مامانی بود ازم عکس گرفت و وقتی این عکس ظاهر شد بابایی عکس منو قاب کرد من از همون موقع     عاشق این عکس بودم وحالا هم اون رو قاب کردم وگذاشتم توی اتاق خواب البته عکس پدری رو هم گذاشتم     مامان محیا وقتی کوچک بود     البته با عرض شرمندگی از بی کیفیت بودن عکس ها بابای محیا وقتی کوچک بود ...
7 مهر 1392

صحبت بادوستان

دوستان عزیز روز شنبه روز خوبی برام بود آخه دوتا از بهترین دوستان دوران دبیرستانم     اومدند خونمون .بعداز سالها همدیگر رو دیدن یه حس خاصی داشت .وای چه لذتی     داشت وقتی داشتیم خاطرات اون دوران رو مرور میکردیم .شیطنت هایی که میکردیم     و به یاد اون روزها با صدای بلند میخندیدیم واز همین دوساعتی که کنار هم بودیم لذت     بردیم. من و فاطمه و عطیه و زهراجون خیلی با هم صمیمی بودیم ولی در دوران     دانشجویی از هم جدا شدیم و هرکی پی سرنوشت خود رفت البته در دوران     دانشجویی هم دوستان خوبی داشتم که هنوز با بهاره جون در ا...
31 شهريور 1392

هنر های دخملی

    در این پست قصد دارم دوتا از هنر های دخملی رو با نشان دادن عکس به نمایش    بگذارم   اول هنر نقاشی:       به دخملی میگم این سیاهه چیه ؟میگه گاوه میگم اون صورتیه چیه؟ میگه موزه واونا هم یکیشون خورشید ناراحته یکیشون هم   خورشید خوشحاله واما هنر دوم هنر عکاسی:   محیا از اونجایی که عاشق عکس گرفتنه بعضی اوقات گوشی مامان رو برمیداره و   از جاهای مختلف خونه با زوایای مختلف عکس میگیره   این هم نمونه کارهای دخملی در زمینه ی عکاسی:   ...
28 شهريور 1392

صحبت با دوستان

این روزها با دیدن کتاب ودفتر دلم میگیره یاد دوران مدرسه ی خودم میافتم یاد دفترهای     کاهی که دوطرف دفتر خط کشی میکردیم یاد مداد قرمز یاد ساندویچ نون وپنیری که     مامانم برام میزاشت یادمه یه روز یادش رفته بود به من خوراکی بده داداشمو فرستاد     مدرسه وبرام آورد .یاد رومیزیها ی روی نیمکت که زشتی نیمکت ها رو بپوشونه یاد     امتحان کتبی که معلم کلاس چهارم هرروز ازمون میگرفت .یاد روز اول مدرسه که از     خوشحالی شب خوابمون نمیبرد یاد کیف وکفش نو یاد روپوشی  که سرمه ای بود   یاد خنده هامون بادوستانمون تو دبیرستان که معلم ها از...
25 شهريور 1392

روستای آزران

دیروز به اتفاق مامانی وبابایی و دایی محمد و خانواده ی خاله زهره{خاله من}و دایی امیر وزندایی رفتیم روستای آزران هوا خیلی خنک بود وشما هم با مهرنگار وستایش خیلی بازی کردید   خانواده ی کوچک ما   محیا ومهرنگار   محیا وستایش که محیا جونی کفش دایی محمدو پاکرده   محیا وپدری با دایی محمد     وعصر رفتیم باغ دوست بابایی که پربود از درخت انگور   آقا وخانم مهربونی که در حال چیدن انگور برای ما بودند   دایی محمد  ...
24 شهريور 1392

تصمیم جدید

سلام دوستان عزیز .من یه تصمیمی گرفتم .تصمیم گرفتم یه پستی بزارم با عنوان صحبت با دوستان تااگر سوالی داشتم یا به مشکلی بر خوردم یا حتی خواستم درددلی بکنم از نظرات شما مامانای گل استفاده بکنم .آخه من با افراد بافرهنگ وباسواد در ارتباط هستم واز این بابت خیلی خوشحالم و از ارتباط با شماها به خودم میبالم اگر با این تصمیم من موافقید کامنت بزارید حتی اگر به نظرتون این یه تصمیم بیخودیه باز هم کامنت بزارید من خوشحال میشم . ...
22 شهريور 1392

کیک بوکسینگ

محیا بانویم  یکشنبه شب بود همراه بابا رفتی باشگاه کیک بوکسینگ .اخه بابا هفته ای سه شب میره و اون شب به شما پیشنهاد داد که همراهش بری و شما از پیشنهادش استقبال کردی به گفته ی بابا دخمل خوبی بودی و اذیت نکردی و تازه برای استادشون کلماتی رو که انگلیسی شونو بلد بودی گفتی . اینم ازعکساش   محیاو پدری محیاجونی ورزشکار میشود     ...
21 شهريور 1392