محيا سادات محمديمحيا سادات محمدي، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

محيـــــــا ماه من

دخملی و بازی هاش

توی این پست تصمیم دارم از بازیها وسرگرمیهای دخملی بنویسم.   محیا جونی بازی پورپوچ رو خیلی دوست داره .گه گاهی هم باهم بازی میکنیم.یه روز   اومد گفت مامان بیا بازی کنیم منم گفتم باشه .   بازی مارو ببینید به روایت تصویر محیا و مهرنگار هروقت به هم میرسن {البته به تازگی} با هم مامان بازی میکنن.   محیا میشه مامان ومهرنگارهم میشه دخمل کوچولو. اینجا مامان دخمل کوچولو رو داره میخوابونه مثلا پتو ه رویش   انداخته که سرما نخوره.بعد مامان به دخملی میگه بخواب عزیزم .       بعد از خوابیدن میگم محیا دارید چیکار میکنید؟میگه مثلا رفتیم پ...
20 آذر 1392

تقدیم به لی لی عزیزم

    خدایا این چه روزگاریه ...چه دنیاییه...باورم نمیشه...آوایی که تاچند روز پیش دیدن   خنده هاش دل آدم رو میبرد حالا باید روی تخت بیمارستان باشه.کاشکی بر نمیگشتم   کاشکی از این دنیای مجازی خداحافظی کرده بودم آخه من دوستم توی تخت   بیمارستانه و اونوقت هیچ کاری از دستم بر نمیاد فقط میتونم دعا کنم.کاشکی   فاصله ها نبودند . کاشکی مسافت ها نبودند تا دوستی ها خودشون رو نشون میدادند.   خدایا دلم گرفته از این زمونه ،از آدما،از بنده هات که اونقدر بخشش ندارند که دلداری   بدن .تو که بخشنده ای ،تو که مهربانی،پس تو که خالق این بنده هاتی چرا اینجوری &n...
17 آذر 1392

دوستتون دارم

دوستان عزیزم هنوز 24 ساعت از خداحافظی من با نی نی   وبلاگ نگذشته ولی طاقت نیاوردم برگشتم نمیتونم خداحافظی   کنم تااذان صبح بیدار بودم پشیمون شدم از پستی که دادم   نمیدونم چرادیشب به این فکر خداحافظی افتادم برگشتم اول   به خاطر محیا چون این وبلاگ ثبت خاطرات اونه وبعد به خاطر   دوستان گلم الناز جون که اولین کامنت رو اوداد ووقتی کامنت   اورو خوندم اشک تو چشمام حلقه زد وهمینطور لی لی عزیزم   که دوستش دارم به خاطر خودش وزهرای نازنینم که ازدور   عاشقشم وبه من لطف داشته وفاطمه جون مامان محیا که   بامحبت بی کرانش منو شرمن...
15 آذر 1392

فعلا خداحافظ

به خاطر یه سری اتفاقات چند وقتی وب نمیام .فعلا نمیخوام   پست جدید بزارم . دوستان عزیزم من چند ماهی وب رو ترک   میکنم دوباره برمیگردم اون هم با عکس های جدید پس منتظرم   باشید ومنو ترک نکنید شاید هم هفته ی دیگه برگردم.الناز جون چیزیم نیست واتفاق خاصی نیافتاده .کامنت های شما   دوستان آرامش بخش بوده برای من .ودلیل اینکه حتما بر   میگردم به خاطر محیاست چون این وبلاگ هدیه ای است   برای او .منو از لینک دوستانتون پاک نکنید من شماهارو   در قلب خودم لینک کردم فقط احتیاج به استراحت دارم   همین .ولی به وبلاگتون سر میزنم چون در...
14 آذر 1392

تمام هستی من تویی

نمیتوانم لحظه ای دور شوم از تو،همیشه میمانم مال تو.   باتوبود که معنای زندگی را فهمیدم .با تو بود که معنای بودن را درک کردم.با وجود تو حس   شیرین مادری را حس کردم.بدون تو هیچ هستم   امیدوارم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم .دعا میکنم که گلهای وجودت هیچ    پژ مرده نشوند،خورشید آسمان زندگی ات همیشه بتابد،آسمان دلت ابری نشود.     دخملی ما چند وقتیه موقع عکس گرفتن ژست های مختلف میگیره بدون راهنمایی   وعاشق عکس گرفتن شده   ژست های محیا جونی رو برید تو ادامه مطلب ببینید &nbs...
4 آذر 1392

علی اصغر

حضرت علی اصغر (ع) در کویر غربت آئینه ها در غروب غرق آه سینه ها در هجوم تیر بغض صد سپاه با دلی خون ، بی کس و پشت وپناه خالی از اسباب رزم لشکری در لباس ساده ی پیغمبری خسته و لب تشنه با جوش و خروش رو به میدان کرد پیر گلفروش روی دستش غنچه ای بی تاب داشت از عدویش انتظار آب داشت غنچه لب بسته اش ، بی رنگ بود با خزان بی حیا در جنگ بود غنچه اش رو بر خموشی می گذاشت تاب این که سر نگهدارد نداشت رو به روی خیل گلچین ایستاد دشمنش را اینچنین آواز داد کربلای من غدیر دیگر است روی دست من علی اصغر است آمدم تا اینکه سیرابش کنم جرعه ای آبش دهم خوابش کنم کودکم از حال رفته بنگرید ا...
23 آبان 1392