مهمونی
عسلم دیشب افطار خونه ی مامان بزرگ{مامان بزرگ من } بودیم خاله زهره{خاله ی من}و مریم هم از تهران اومدندشماهم تا فهمیدی قراره ستایش بیاد خیلی خوشحال شدی .اونا دیر کردند شما به من گفتی: مامان اینا اعصابمو خرد کردند پس چرانیومدن؟ من هم قبل از اومدن خاله از شما عکس گرفتم خانمی داری باکی حرف میزنی ؟ داری برا کی آواز میخونی؟ وروجک کفشای منو پاکرده موقعی که میخواستیم بریم خونه ی مامان بزرگ : محیاجونی:مامان ماما ن:بله اونجا اگه بچه ها اذیت کنند دعواشون میکنم &...